روز/ کافی نت/ داخلی
بله! رسیده بودیم اونجا که قفسهی کتابخونه شکست و کتابها ریخت رو سر هم. در همین لحظه...
- دررررررررررررررینگ! دررررررررررررررینگ!
- بفرمایید؟
- قربان یه چک ۳۰۰ تومنی برای فردا دارید پاس میشه؟
- حتمن!
- خدا نگهدار.
- بای.
- جانم؟!
- خدانگهدار.
...بله! ریخت رو سر هم و من به این نتیجه...
- دررررررررررررررینگ! دررررررررررررررینگ!
-بله؟
- آقا نیما ۶۵ تومن بابت سلفون کاراتون بدهکارید!
- فردا ایشالا.
-امری نیست؟
- عرضی نبود.
-بای!
-جانم؟!
-عرض کردم خدانگهدار!
و من به این نتیجه رسیدم که باید زودتر به فکر یه کتابخونهی درست و حسابی...
- دررررررررررررررینگ! دررررررررررررررینگ!
- بللللله؟
- سلام می خواستم یادآوری کنم یه چک ۴۵۰ تومنی برای سیام دارید.
- صداتون نمییاد!
-گفتم یه چک ۴۵۰ تومنی برای سیام دارید.
- قربان صداتون نمیآد!!!
-خالی نبند بابا!
- انگار حالیت نمیشه صدات نمییاد!
(همه توی کافینت به نیما نگاه میکنند. او به همه نگاه میکند. به مانیتور نگاه میکند و به روی مچش که ساعت نیست. آخر یادداشت قبل را سه نقطه میگذارد و از در کافینت خارج میشود.)
کات.