فکر کنم کم کم وقتش شده که از این جا هم بیرون بزنم. بیشتر دوستانم از این شهر رفته اند من پیش از بعضی از آنها عزم رفتن داشتم و هنوز پای در گل هستم. این شهر آدم را مسموم می کند. مثل همان جزیره ای که الیس را گرفتار کرد.
هربار که طاقتم طاق شده بساطم را جمع کرده ام، از وبلاگی به وبلاگ دیگر تا چندی بعد بر گردم و از دور به وبلاگ های قدیمی نگاه کنم. کاروانسراهای متروک که هر از گاهی کسی چند خطی اتراق و بعد عبور کرده ازشان؛ که پسورد بعضی ها را هم فراموش کرده ام. مثل اعتیاد می ماند که تنها علاجش تغییر عادت است. از شکلی به شکلی. روزهایی که می نوشتم، عادت جا به جایی ام کمتر بود. اما این روزها، این روزهای لعنتی بی قرار تر از آنم که بتوانم بنویسم. عادت نگاه کردنم به خیابان از پشت پنجره تبدیل شده به زل زدن توی صورت مانیتور. در پی خبری از این سایت به آن سایت رفتن و علافی های نِتی که به قدر کافی هست تا همه ی مردم جهان سرکار باشند. چند باری تلاش کردم طرح چندتایی داستان را که قبلن ریخته ام کامل کنم ، فراموشی و پریشانی نگذاشت. هر روز انگار دو تا سنگ از شقیقه هایم آویزان است. و هروز انگار بزرگتر می شوم و اطرافم کوچکتر. کوچه تنگ است، خیابان تنگ است، خانه تنگ است، راه نفس تنگ.
باید از این وبلاگ هم بیرون بزنم. خیلی وقت پیش باید می رفتم.
کجا حالا؟ تشریف داشته باش.
دیگر از پشت پنجره به بستنی های یخی نگاه نمی کنم چون قمر خانم فکر کرد عاشقش شده ام دیگر از سحر خانم آدرس نمیپرسم چون تازگی ها از من بدش می آید نمیدانم چه شده که هروقت نزدیکش میشوم شوهرش غضبناک پیدایش میشود
دیگر اصلا نگاه نمی کنم بس است عاشق شدن میخواهم کمی متنفر باشم به قول دوستم دیگه بره بسه میخوام یه کمی گرگ بشم .برای شما هم همین آرزو را دارم دیگه بره بسه گرگت بکنه
سلام. دعوتید به بزم چوبکبریتها ... (قسمت سوم ِ ...
سلام نیما
واقعا حق داری این حال رو چندسالی هست که منم دارم .ولی نه نمی شه نه از این شهر نه ازاین وبلاگ ها ...باید از خودت بیرون بزنی منم که مردش نیستم شاید وقتی دیگر....!
سلام قدیم رفیق!
به روزم اگر گذرت افتاد...
دیشت داشتم از یک دوره عجیب و غریب زندگیم یاد می کردم که بر حسب تصادف هشتاد درصد دوستام که حالا هیچ خبری ازشون ندارم در یک روایت گنجانده شدن! امروز اسم همه رو روی اینترنت سرچ کردم که ببینم کی چه کاره شده، تو رو هم اینجا پیدا کردم!
برادر سلام
یه ردی از خودت به جا میزاشتی جهت تماس. پیرسوک هم که تماسش کار نمیکنه
سلام نیما امشب من هم مثل ارسلان دوستان راسرچ کردم تو را در آرامشگاه ات نیافتم