آرامشگاه

جوان کامکار ، نیما تقوی، این جا بیدار است. ۱۳۶۰ تا هنوز

آرامشگاه

جوان کامکار ، نیما تقوی، این جا بیدار است. ۱۳۶۰ تا هنوز

چند خط از این روزها


فکر کنم کم کم وقتش شده که از این جا هم بیرون بزنم. بیشتر دوستانم از این شهر رفته اند من پیش از بعضی از آنها عزم رفتن داشتم و هنوز پای در گل هستم. این شهر آدم را مسموم می کند. مثل همان جزیره ای که الیس را گرفتار کرد. 

هربار که طاقتم طاق شده بساطم را جمع کرده ام، از وبلاگی به وبلاگ دیگر تا چندی بعد بر گردم و از دور به وبلاگ های قدیمی نگاه  کنم. کاروانسراهای متروک که هر از گاهی کسی چند خطی اتراق و بعد عبور کرده ازشان؛ که پسورد بعضی ها را هم فراموش کرده ام. مثل اعتیاد می ماند که تنها علاجش تغییر عادت است. از شکلی به شکلی. روزهایی که می نوشتم، عادت جا به جایی ام کمتر بود. اما این روزها، این روزهای لعنتی بی قرار تر از آنم که بتوانم بنویسم. عادت نگاه کردنم به خیابان از پشت پنجره تبدیل شده به زل زدن توی صورت مانیتور. در پی خبری از این سایت به آن سایت رفتن و علافی های نِتی که به قدر کافی هست تا همه ی مردم جهان سرکار باشند. چند باری تلاش کردم طرح چندتایی داستان را که قبلن ریخته ام کامل کنم ، فراموشی و پریشانی نگذاشت. هر روز انگار دو تا سنگ از شقیقه هایم آویزان است. و هروز انگار بزرگتر می شوم و اطرافم کوچکتر. کوچه تنگ است، خیابان تنگ است، خانه تنگ است، راه نفس تنگ.

باید از این وبلاگ هم بیرون بزنم. خیلی وقت پیش باید می رفتم.

دختر بلوط

ایستاد  بر انگشتان نازک پایش
و گونه ام را بوسید.
اتاقی که در آن برف بارید و
در آن به عشق فرو شدیم و
 تاختیم
در کشمکش عقربه ها و  انگشتان
تا غلطید اسب خواستن

دختر بلوط!
چنگ در یال اسب مرده نزن!
به تاخت می رود این شهاب سنگ
 تا آرزو ته نشین نشده در بطری فراموشی
دستانت را به من بده در شبِ بی خوابی
تا  به قرص ماه
نگاه کنیم.

ما که رسوای جهانیم غم عالم پشم است

نصف شبی افتاده ام به جان دفتر شعرها. آیا شعر نجات دهنده است؟

ای برادر کجایی؟


۱-از وقتی که فیلم ای برادر کجایی رو دیدم، عاشقه اینم که رفیقامو برادر صدا کنم. با همون بلاهت و شجاعت و حماقت و ذکاوت.

۲-همین روزا باید با این انبار عزیز خدافظی کنم. اگر از اول می دونستم انبارداری شغل به این خوبیه  انقدر این شاخه به اون شاخه نمی پریدم. اگر می خواهید فرزندانتان در آینده سعادتمند شوند در گوششان بخوانید که راه انبارداری پیشه کنند.

۳- فکر کنم به زودی نشریه پیرسوک راه بیفته. خبرش رو بهتون می دم.



--------------------------------------------------

پ.ن: ندارد.


ناهارمو نصفه کاره آوردم تو انبار تا بی رودروایسی استخونای این مرغ عزیز رو پاک کنم . که یکی در می زنه. درو که باز می کنم با همون لباس کار آبی آسمونی و همون سبیل مسخره وایساده تا 2 تا مهتابی ازم تحویل بگیره. نباید کشتش؟‎

یکی به من بگه آدمی که دلش برای جویدن ته مداد تنگ می شه چشه؟

سطر

دقت کردی این روزها خیلی ها یک سطری می نویسن ؟

حرامی

 

 

 

...به خواب اندر چه می‌روی بی‌بوی زن و
آوازِ رود و رویای زندگی؟* 

  

 

-------------------------------- 

 * عاشقانه های ابونواس اهوازی، سیدعلی صالحی.

دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیمنیست در کس کرم و وقت طرب می​گذردخوش هواییست فرح بخش خدایا بفرستارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر استگل به جوش آمد و از می نزدیمش آبیمی​کشیم از قدح لاله شرابی موهومحافظ این حال عجب با که توان گفت که ماسخن اهل دل است این و به جان بنیوشیمچاره آن است که سجاده به می بفروشیمنازنینی که به رویش می گلگون نوشیمچون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیملاجرم ز آتش حرمان و هوس می​جوشیمچشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیمبلبلانیم که در موسم گل خاموشیم