جوان کامکار ، نیما تقوی، این جا بیدار است. ۱۳۶۰ تا هنوز
درباره من
آرامشگاه جایی برای خفتن نیست که حتا در خواب هم کابوسها امانت نمیدهند. گاهی جایی میخواهی بی دغدغه و دور از هیاهوی جهان که در زیر انبوه شاخه های درختی کهن لم بدهی. جایی امن که میدانی به برکت آن که افتد و دانی، نداری. پس دور میشوی از آنچه داشته ای و نوشتهای تا شاید برگی نو. باری از اینک در این آرامشگاه با چشمانی باز نشستهام. شاید چون کنتِ بدنامِ دراکولا، البته بیعادتِ خونخواری. دانستن ۲ نکته بد نیست که یکی سر زدن و البته نخواندنِ فاتحه است و دیگری کنکاش دربارهی فراموشیهایمان، تا هستیم.
ادامه...
قدیم ترها ما از راه ارم که بالا می رفتیم و پایین می اومدیم... خیلی چیزها به هم می گفتیم، و فکر می کردیم زنده ایم ، اما حالا نمی دونم داداشم زنده ست یا مرده(من به روح اعتقاد دارم)، چون من نقهمیدم کی این همه یادداشت تو این آرامشگاه ِ روانی نوشته شد... روانش که شاد بود روحش هم شاد!
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
قدیم ترها ما از راه ارم که بالا می رفتیم و پایین می اومدیم... خیلی چیزها به هم می گفتیم، و فکر می کردیم زنده ایم ، اما حالا نمی دونم داداشم زنده ست یا مرده(من به روح اعتقاد دارم)، چون من نقهمیدم کی این همه یادداشت تو این آرامشگاه ِ روانی نوشته شد... روانش که شاد بود روحش هم شاد!