آرامشگاه

جوان کامکار ، نیما تقوی، این جا بیدار است. ۱۳۶۰ تا هنوز

آرامشگاه

جوان کامکار ، نیما تقوی، این جا بیدار است. ۱۳۶۰ تا هنوز

داستان نسل بی دهان فردا

در کودکی یاد گرفتم هنگامی که نمی توانم از پس مشکلی بر بیایم آن را فراموش کنم. این روزها هر وقت که حس نوشتن در آرامشگاه اوج می‌گیرد تمام تلاشم را می کنم تا ننویسم.

کنسرت شهرام ناظری در یزد به دلیل نگرانی از شلوغی و نداشتن امکانات برای کنترل جمعیت  لغو شد. آیا این همه نیروی گشت ارشاد نمی‌توانند جمعیتی اندک  را کنترل کنند؟ آن هم وقتی که می‌توانند وقت پر بهایشان را در مکانی مثل نمایشگاه کتاب هدر بدهند؟

چندی دیگر می‌خوانیم نه در داستانی همچون عزاداران بیل که مو سرخه همه چیز را می بلعید، بلکه در داستانی دیگر خواهد آمد حکایت قومی که برای خنده، شادی، حرافی و ... لب نداشت و در عوض چشم‌های‌شان بیقرار کار می‌کرد و می چرخید و می چرخید. این، داستان می شود پیش از این که اتفاق بیفتد.

 

خانه، خانه شد

ساعدی نوشت: خانه باید تمیز باشد. زن و مرد هرچه کردند خانه تمیز نشد و روی دیوار کرم ها موازی هم می رفتند و می‌آمدند و خانه تمیز نمی شد. نسل ها بر من رفت تا فهمیدم می‌شود خانه تمیز باشد.

دست آخر خانه خانه شد.