آرامشگاه

جوان کامکار ، نیما تقوی، این جا بیدار است. ۱۳۶۰ تا هنوز

آرامشگاه

جوان کامکار ، نیما تقوی، این جا بیدار است. ۱۳۶۰ تا هنوز

دختر بلوط

ایستاد  بر انگشتان نازک پایش
و گونه ام را بوسید.
اتاقی که در آن برف بارید و
در آن به عشق فرو شدیم و
 تاختیم
در کشمکش عقربه ها و  انگشتان
تا غلطید اسب خواستن

دختر بلوط!
چنگ در یال اسب مرده نزن!
به تاخت می رود این شهاب سنگ
 تا آرزو ته نشین نشده در بطری فراموشی
دستانت را به من بده در شبِ بی خوابی
تا  به قرص ماه
نگاه کنیم.

ما که رسوای جهانیم غم عالم پشم است

نصف شبی افتاده ام به جان دفتر شعرها. آیا شعر نجات دهنده است؟