آرامشگاه جایی برای خفتن نیست که حتا در خواب هم کابوسها امانت نمیدهند. گاهی جایی میخواهی بی دغدغه و دور از هیاهوی جهان که با چشمان باز نگاه کنی و بیاندیشی. جایی امن که میدانی به برکت آن که افتد و دانی، نداری. پس دور میشوی از آنچه داشته ای و نوشتهای تا شاید برگی نو، خاستگاهِ حرفی نو شود. باری از اینک در این آرامشگاه با چشمانی باز نشستهام. شاید چون کنتِ بدنامِ دراکولا، البته بیعادتِ خونخواری. دانستن چند نکته بد نیست که یکی سر زدن و البته نخواندنِ فاتحه است و دومی کنکاش دربارهی فراموشیهایمان تا هستیم.
همین بس تا برگ دوم