آرامشگاه

جوان کامکار ، نیما تقوی، این جا بیدار است. ۱۳۶۰ تا هنوز

آرامشگاه

جوان کامکار ، نیما تقوی، این جا بیدار است. ۱۳۶۰ تا هنوز

یکی به من بگه آدمی که دلش برای جویدن ته مداد تنگ می شه چشه؟

نظرات 2 + ارسال نظر
دهقان چهارشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:12 ب.ظ

این شهر راببین که همین سر نوشت توست

حتا جهنم است اگر این بهشت توست

این کوچه های غم زده این شحنه های شب

این سینه های از بد تقدیر لب به لب

این روز های بغض فرو خورده در گلو

این گرده های ساده با دشنه روبرو

لبخند های بوی تهاجم گرفته را

این پینه های ماتم گندم گرفته را

این دوستان خوب به ظاهر بزرگ را

باطن هزار مرتبه بدتر ز گرگ را

حالا دوباره شهر خودت را نگاه کن

شهری دگر برای خودت روبراه کن

باید که رسم دولت ضحاک عوض شود

با دستهای کاوه بی باک عوض شود

امید دارم این غزل شادیت شود

این انقلاب راهی آزادیت شود

زیبا بود

ندا جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:47 ق.ظ http://www.cilent.blogfa.com

بهت بگم؟؟/
گذرایام پیرش کرده..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد