آرامشگاه

جوان کامکار ، نیما تقوی، این جا بیدار است. ۱۳۶۰ تا هنوز

آرامشگاه

جوان کامکار ، نیما تقوی، این جا بیدار است. ۱۳۶۰ تا هنوز

اعترافات ۳



۷- حرف درس خوندن که میشه زیادی تنبل می شم.

۸- بیشترین حجم دروغی که گفتم متعلق به ۱۳۷۸ هست. آمارشم هیچ جا موجود نیست که بخواین ببینین.

۹- دارم به اعتراف کردن معتاد می شم.

------------------------------------------

دوباره خواب ندیدن هام شروع شده. هروقت ناراحتی هام انقدر زیاده که تحملش برام سخت می شه. مغزم خود به خود همه چیز رو  پاک  می کنه. یعنی این که روزها به اندازه کافی کابوس  می بینم.



نظرات 1 + ارسال نظر
نغمه یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 04:52 ق.ظ http://www.dehlizestan.blogspot.com/

میدونی‌ چیه ؟بیماری منم داره وارد مرحله جدیدی میشه ..اون اولا یادمه خشمگین بودم دلم می‌خواست قدرتش و داشتم جرشون میدادم از وسط(حالا شاید اگه پاش میرسید سوسکم نمیتونستم جر بدما ولی‌ حالا...)اما الان تو خیابون ها با خودم حرف میزنم ..شبها خواب میبینم تو خرابه‌ها دارم دنبال یه جایی می‌گردم... تو خواب میدونم کجاس ولی‌ بیدار که میشم نمیدونم ..میمون رو صفحه تلوزیون میبینم هرچی‌ دستم باشه پرت می‌کنم تو صفحه تلوزیون ..بیچاره میمونها ...و بیچاره تر من بدبخت که پول این تلوزیون رو از حقوق دانشجوییم دادم.. خلاصه که حالم اصلا خوش نیست ..بیماریم وارد مرحله جدید و خطرناکی داره میشه.
راستی یه سر بیا خونه ام دوس داشتی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد