جوان کامکار ، نیما تقوی، این جا بیدار است. ۱۳۶۰ تا هنوز
درباره من
آرامشگاه جایی برای خفتن نیست که حتا در خواب هم کابوسها امانت نمیدهند. گاهی جایی میخواهی بی دغدغه و دور از هیاهوی جهان که در زیر انبوه شاخه های درختی کهن لم بدهی. جایی امن که میدانی به برکت آن که افتد و دانی، نداری. پس دور میشوی از آنچه داشته ای و نوشتهای تا شاید برگی نو. باری از اینک در این آرامشگاه با چشمانی باز نشستهام. شاید چون کنتِ بدنامِ دراکولا، البته بیعادتِ خونخواری. دانستن ۲ نکته بد نیست که یکی سر زدن و البته نخواندنِ فاتحه است و دیگری کنکاش دربارهی فراموشیهایمان، تا هستیم.
ادامه...
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیمنیست در کس کرم و وقت طرب میگذردخوش هواییست فرح بخش خدایا بفرستارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر استگل به جوش آمد و از می نزدیمش آبیمیکشیم از قدح لاله شرابی موهومحافظ این حال عجب با که توان گفت که ما
سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیمچاره آن است که سجاده به می بفروشیمنازنینی که به رویش می گلگون نوشیمچون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیملاجرم ز آتش حرمان و هوس میجوشیمچشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیمبلبلانیم که در موسم گل خاموشیم