آرامشگاه

جوان کامکار ، نیما تقوی، این جا بیدار است. ۱۳۶۰ تا هنوز

آرامشگاه

جوان کامکار ، نیما تقوی، این جا بیدار است. ۱۳۶۰ تا هنوز

جاودانگی

 

این روزها که سرگردانی چاشنیِ بلاتکلیفی شده، صبح ها ورزش می‌کنم. هر چقدر حسِ نوشتن هست حس خوندن نیست و هر چقدر حس چای خوردن فوران می کنه از قهوه فراری شده‌ام که طپش قلبم خود به خود بالاست.چند شب پیش توی کافه منتظر دوستی نشسته بودم. دیدم که از اون دست خیابون داره می‌یاد. یاد اگنس افتادم در جاودانگی. همون موقع طرح یک داستان توی ذهنم کامل شد. اون شب فهمیدم که توی بی‌بی‌سی کار کردن خیلی مهمه و این که بعضی آدم ها چرا نچسبن. هر چند به من اصلن مربوط نیست. در ضمن تازه فهمیدم نوشتن در جایی که فقط سه نفر می خوننش چه حالی داره. دلم برای فندک زیپوی دوستم تنگ شده. فقط برای فندکش ها!

نظرات 1 + ارسال نظر
pichak شنبه 14 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:13 ب.ظ http://eshgh-o-havang.blogsky.com

نیما جان٬
من theme بلاگ خودم رو عوض کردم.
یه سر بزن ببین چطوره!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد