از ننوشتن اگر بخواهم بنویسم باید از همهی گرفتاری ها بنویسم در جواب تمام دوستان و تنبلی که مزید علت است.
دیروز ابرهایی که آمده بودند روی آسمان شیراز را خفت کردند برای باروری و بارش. این دفعه کارساز بود و به جای این که ابرها بروند پاکستان ببارندُ خیابانها و کوچههای شیراز آبپاشی شدند تا ما هم مرحمتی کنیم و قدمکی بزنیم. که رایمان برگشت (شما بخوانید تنبلی). کلن هوا بهار کرده.
تهران که تازه بودم، خاطرات زهرا حسینی از جنگ به نام « دا » را خریدم که میگفتند چاپ چهاردهم شده اما روی کتابی که من گرفتم نوشته چهارم. کَل کَلی هم با پخاشهای کتاب ( مراکز پخش) داشتم که مشروح آن را بعدن به اطلاع میرسانم. فقط بدانید که فاجعه است.
دیگر این که رمانی به زودی چاپ خواهد شد که حالی به ادبیاتمان خواهد داد بعد سال ها.( بگیرید پیشگویی)
جزییات در پست بعد.
یعنی تو قراره بنویسیش؟ بابا ما که پوسیدیم از بس وایسادیم رمان تو رو بخونیم.
همه که ما رو گیر آوردن تو هم خودت رو >:P
نیما جان چقدر زحمت می کشی در این آرامشگاهت من نظرم اینه که اسمش رو عوض کنی بگذاری قبرستان