آرامشگاه

جوان کامکار ، نیما تقوی، این جا بیدار است. ۱۳۶۰ تا هنوز

آرامشگاه

جوان کامکار ، نیما تقوی، این جا بیدار است. ۱۳۶۰ تا هنوز

قصه های رسول

سلام 

بالاخره تلفن منزل وصل شد، اما بر عکس قدیم زنگ‌خور زیاد ندارد که البته  از این بابت خدارا شکر. پس از سال‌ها توفیق خواندن داستان‌های رسول پرویزی۱ را پیدا کردم. باورم نمی‌شد که آن لذت  گمشده را در این متن پیدا کنم. اما نثر شیرین و فضای جاندار داستان‌ها چنان چشم اهریمنی نقد را کور کرده بود و داستان‌های همذات چنان قالب و همزاد بودند که تمام تلاشم را کردم تا در یک وعده کتاب را خلاص نکنم . الان رسیده‌ام به قصه‌ی درویش باباکوهی آرام مرد. نمی‌دانم چقدر باید بگذرد تا باز هم  کتابی که سرشار از لذت خواندن است را بتوانم پیدا کنم. کتاب پر است از اصطلاحات قدیم شیرازی و فضایی از آن زمان شهر که هم دور است و هم نزدیک. حتا نزدیک تر از آرامشگاه رسول در حافظیه که تاریخ آمدن و رفتن او را چون به تقویم شاهنشاهی بوده از روی سنگ کنده‌اند.  حالا که نزدیک فروردین و اردیبهشت شیراز هستیم و قرار است بهار عطر بهارنارنج توی هوا بپاشد خواندن این کلمات از داستان شلوارهای وصله‌دار خالی از لطف نیست: 

 

رسول پرویزی

«بهار شیراز مست کننده است. در هوا سکر و مستی خاصی پاشیده‌اند. تنفس چنین هوایی حالت نیم مستی به آدم می‌بخشد، به نحوی که جام دل لبریز از عشق و آرزو می‌شود و کارهای مثبت فراموش می‌گردد. بچه‌ها دلشان می‌خواهد به صحرا بروند و در ساقه‌ی سبز گندم و جو نی بزنند. جوانان سراغ عشق‌شان می‌روند و پیران هوس جوانی دارند. در این فصل و در این شهر صحبت از کار کردن حرف مفت است.»

  

پ.ن  

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- قصه‌های رسول، رسول پرویزی، نشر آیینه جنوب ، بهار ۱۳۸۷.

نظرات 5 + ارسال نظر
ع.ب. شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 05:42 ق.ظ http://301040.blogsky.com

salam. shoma hamishe nesfe shab minevisi!?
;)
http://301040.blogsky.com

رافونه شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 07:38 ق.ظ http://rafouneh.blogsky.com

چه عجب نیما خان چشممان به جمال آپ شدن آرامشگاه تان روشن شد.

والا خودم هم بعد مدت‌ها چشمم به جمال این‌جا روشن شد.

Arash شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:54 ب.ظ http://www.sigarchi.net/Arash/

پس پرسیدن حال دختر مردم ، تخصص شماست .... ها ها ها

والا تخصص نمی‌خواد. دل پاک می‌خواد برار! ;)

مژگان یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:19 ق.ظ

نیما جان .من تازه وبلاگتونو دیدم . بعد از سالها.موفق باشی.همیشه گل پسر خوب.

سپیده جمعه 13 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:58 ق.ظ

از خوندن نوشته هات لذت میبرم.کامیاب باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد