نشسته: نعمت آذرم، حسن پستا، محمود مشرف آزاد تهرانی 1359
سلام شهرزاد سپانلوی عزیز!
چند سال پیش که پدرتان تشریف آورده بود شیراز. بعد از سخنرانی توی راهروی تالاردیدم به طرف من می آید. نخواستم مزاحم شوم فقط سری تکان دادیم و هر دو کنار آبخوری ایستادیم. کسی نیامد و سکوت فضا را سنگین کرده بود.
خواستم چیزی بپرسم. گفتم الان همه سر و کله شان پیدا می شود تا از شعر و ترجمه حرف بزنند. سئوال های کاربردی تری به ذهنم رسید: از خونه تون چه خبر آقای سپانلو؟ از شهرزاد ؟
آقای سپانلو نگاهی به من کرد که کجا -شاید- همدیگر را دیده ایم؟
10 دقیقه ای با هم حرف زدیم از خانه، شما و چیزهای دیگر.
آخرش هم خداحافظی کردیم و این شد اولین دیدار من با پدر حضرتعالی.
همون روز من نتیجه گرفتم اگر کسی شوالیه هم باشه، می شه احوال دخترشو بلافاصله بعد از سلام ازش پرسید.
این اخوان چه تو کف سیمینه.
از اون لباس عروس ها پوشیده که همه دختر ها آرزو دارن بپوشند
بعد که می پوشند پشیمون می شن درش میارن
واست دعا میکنم با شهرزاد تنها بشی و بگی :
شوالیه کجاست؟
خونتون راه فرار داره؟؟