آرامشگاه

جوان کامکار ، نیما تقوی، این جا بیدار است. ۱۳۶۰ تا هنوز

آرامشگاه

جوان کامکار ، نیما تقوی، این جا بیدار است. ۱۳۶۰ تا هنوز

پخاش‌ها و پرخاش‌ها

چندی پیش در سفری که به جمهوری اسلامی تهران داشتم، جهت سپردن  کتاب‌های منتشره امسال‌مان به چند مرکز پخش معتبر سر زدم. البته پیش از آن مسئله‌ی پیچیده ی سفارش آشنا را مد نظر قرار دادم و تحت مشورت با حسن کیاییان عزیز  و سفارش ویژه به سراغ یکی از بزرگترین مراکز پخش و رییس آن که بهره مند از علم بازار بود، رفتم. بعد از این که از هرج و مرج کتاب و کارگران گذشتم به حسابداری رسیدم. یکی از حسابداران محترم پرسید: برای گرفتن چک اومدی؟ 

وقتی سراغ رییس را گرفتم، خیالش راحت تر شد و راهنماییم کرد که به طبقه آخر بروم. به آخرین اتاق که رسیدم، رییس را در محاصره‌ی اسناد گوناگون دیدم. پشت میزی که روی آن تلی از کاغذ انباشته بود. 

بعد از سلام و احوال و رساندن سلام حسن کیاییان و چند نفر دیگر دو کتاب را که برای نمونه آورده بودم به پخاش بزرگ نشان دادم. بدون این که کتاب‌ها را ورق بزند همین که رو و پشت کتاب را دید گفت: ما داستان کار نمی‌کنیم. الان هم سرمون خیلی شلوغه. نمی‌تونیم قبول کنیم.  

پرسیدم: بیشتر روی چه کتاب‌هایی کار می‌کنید؟ 

انگشت اشاره وشصت را تا می‌شد از هم باز کرد و گفت: رمان. البته الان که بازار خرابه. 

محترمانه خداحافظی کردم و برای این که بیشتر از این وقت پخاش محترم را نگیرم از در خارج شدم. 

 

با پیگیری بیشتر فهمیدم که در صورت قبول کتاب هم این تازه اول ماجراست. ۴۰ درصد از پشت کتاب، به صورت امانی و تسویه حساب ۱۰ ماهه از دیگر شروط قراردادی‌ست که آیا گور پدر ترکمنچای؟ 

یادم به زجرهای نویسنده برای نوشتن مجموعه‌ای متفاوت افتاد و گرفتاری‌های خودمان  برای چاپ کتاب. از ارشاد تا خرید کاغذ و چاپ در شهرستان. حالا باید این چند جلد کتاب را چکار کرد. با یک تقدیم نامچه پست کرد برای حضراتی که ممکن است بخوانند و نظرشان جلب شود تا در آینده به ناشر گردن کلفتی سفارش دیگر کارهای نویسنده را بکنند؟ 

تکلیف ناشر چیست؟ 

حل معضل کتاب و نشر پیشکش. مرا در یافتن جواب یاری کنید.

نظرات 2 + ارسال نظر
آلفا دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 03:30 ق.ظ http://alpharays.blogsky.com

سلام نیما جان...

یادمه منم برای چاپ شعرهام مشکلات مشابه زیادی داشتم و می تونم بگم تا حدودی درکت می کنم...
اینجا توی هر رسانه ای می بینیم و می شنویم و می خونیم که همه چیز در جهت پیشرفت کشور و جامعه هست... خب حتما همه ی این محدودیت ها هم بخاطر پیشرفت خودمونه دیگه...
نظرت در مورد نادر ابراهیمی چیه..؟!

خوشحال میشم بیشتر با هم باشیم... :)
منتظرتم..

دوست تو : آلفا

رافونه دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 04:18 ق.ظ http://rafouneh.blogsky.com

ببین نیما جان واقع بین باش آن دوران گذشت که مردم وقت پیدا می کردند که کتاب بخونن الان دیگه از کتاب برای دکور در کتابخانه های منزل هم استفاده نمی شود
میشه به جای کتاب از بلورجات در دکور استفاده کرد.
ملت اگه وقت اضافه ای هم پیدا کنند کار می کنند که از گشنگی نمیرند اگه هم از گشنگی در حال مرگ نباشند راه های بهتری برای تلف کردن وقت وجود دارد
بی خیال داستان نوشتن شو چطوری به تو بگم این کار نون و آب نداره بهت زن نمی دن ها
اصلا کل زندگی بشر خودش داستانه ولی کو کسی که بخونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد