جوان کامکار ، نیما تقوی، این جا بیدار است. ۱۳۶۰ تا هنوز
درباره من
آرامشگاه جایی برای خفتن نیست که حتا در خواب هم کابوسها امانت نمیدهند. گاهی جایی میخواهی بی دغدغه و دور از هیاهوی جهان که در زیر انبوه شاخه های درختی کهن لم بدهی. جایی امن که میدانی به برکت آن که افتد و دانی، نداری. پس دور میشوی از آنچه داشته ای و نوشتهای تا شاید برگی نو. باری از اینک در این آرامشگاه با چشمانی باز نشستهام. شاید چون کنتِ بدنامِ دراکولا، البته بیعادتِ خونخواری. دانستن ۲ نکته بد نیست که یکی سر زدن و البته نخواندنِ فاتحه است و دیگری کنکاش دربارهی فراموشیهایمان، تا هستیم.
ادامه...
پس بگذار بند باشه تا شاید صبح دولتمان بدمد
نیما این چه عکسیه گذاشتی نمی گی خاستگارات زیاد می شن بعد مکافات ما زیاد میشه که نمی دونیم که تو رو به کدوم یکی بدیم
شوخی بود
عکس قشنگیه جوان برومند
باز رفتی کتاب بخونی پیدات نیست؟؟؟
سلام
بهار بر تو و نوشته هایت سبز باد
کتاب میخونم اما اگه وقت کنم.امسال چیزی نخوندم فعلا چون خیلی درگیر بودم.
اسم اینجا رو عوضه آرامشگاه بگذار اتاق خواب خودت رو راحت کن
خوابیدی؟؟؟؟؟؟
خوابگاه هم میتونی بگذاری!!!!
آخه مو نمدونم کی تو رو کاکوی مو کرد؟؟؟
جوان کامکار باز کجا گذاشتی رفتی؟؟بیا قول میدیم کتاب بخونیم!
اه